🔥عنصر‌عشق💧پارت1
·
1400/04/10 06:01
· خواندن 1 دقیقه
شخصیت:[مرینت+][الیا*]
سلام‌من‌مرینتم‌یه‌دختر‌مغرور والبته‌‌یه‌طراح‌معروف‌‌‌پدر‌مادرم‌رو‌‌تو‌تصادف‌از‌دست
دادم
👤مسافرین‌محترم‌تا‌دقایقی‌دیگر‌‌فرود‌می‌اییم
اینم‌صدای‌خلبان‌بود‌من‌دارم‌بر‌میگردم‌پاریس
شهر‌خودم،من‌تاهمین‌چند‌وقت‌پیش‌نیویورک
بودم‌‌‌دیگه‌از‌اونجا‌خسته‌شدم‌و‌تصمیم‌گرفتم
برگردم
*مرینت‌کجایی‌دوساعته‌دارم‌صدات‌میزنم
این‌الیا‌بهترین‌دوستم‌ما‌همیشه‌با‌همیم
پدر‌مادر‌اون‌هم‌‌با‌پدر‌مادر‌من‌تو‌یه‌تصادف‌بودن
*مرینت‌با‌توام
+چیه؟
*هواپیمای‌بابات‌که‌نیست‌اینجوری‌جا‌خوش‌کردی
پاشو‌بالاخره‌رسیدیم‌پاریسسسسسس
+😃
*میگم‌کسی‌نیومده‌استقبالمون!!
+معلومه‌که‌اومده
*کی؟
+اون‌همه‌تاکسی‌جلوی‌در رو‌نمی‌بینی؟اونا‌منتظر
ما‌بریم‌سوار‌شیم
*دیوونه
+ممنون
رفتیم‌یکی‌از‌اون‌تا‌کسی‌هارو‌سوار‌شدیم
ادرس‌خونمون‌رودادم
.....[رسیدن‌خونه]
از‌ماشین‌پیاده‌شدیم‌‌چمدون‌های‌من‌دست‌الیا‌بود
*مرینت‌اینارو‌نمی‌خوای‌ازم‌بگیری؟
+الان‌میام
*یادش‌بخیر‌تو‌خونتو‌بازی‌میکردیم
+الیا‌خونه‌ما‌اینه‌اون‌خونه‌همسایس
*😅
*خونه‌نیست‌که‌عمارته
کلید‌رو‌توی‌قفل‌کردم‌‌و‌در‌رو‌باز‌کردم‌یه‌در‌اهنی
بزرگ‌بود‌‌باز‌که‌شد‌بایه‌حیاط‌بزرگ‌روبه‌رو‌شدیم
حیاط‌نبود‌پارک‌بود
کلی‌رفتیم‌که‌رسیدیم‌به‌در‌اصلی
خونمون‌خی
لی‌خیلی‌بزرگ‌بود
*مری‌اینجا‌سرای‌دار‌نداره؟
+چرا‌داره‌بهش‌گفتم‌که‌ما‌میایم
درو‌باز‌کردم
*یا‌خدا‌مرینت‌اینجا‌‌شبیه.....
+خونه‌های‌متروکه‌ست
+*😂
*خب‌من‌دیگه‌رفتم
+کجا‌میخوای‌بری‌کمکم‌نکنی
*کمکت‌که‌میکنم‌میخوام‌برم‌خونه‌خودم
+خونه‌خودت؟شوخی‌میکنی؟مگه‌من‌‌میزارم؟
