🏔سرنوشت✒پارت۳۱

"F" · 16:46 1400/11/14

بپرید ادامه کامنت و لایک هم فراموش نشه ؛)

رفتم جلو تر بعله حدسم درست بود خودشه و اونم لباس ابیشه اروم اسمشو صدا زدم

×مرینت

 

از جاش بلند شد و سرشو انداخت پایین

 

×کجا رفتی تو 

 

با صدای گرفته ای گفت

 

+میخواستم....یکم تنها باشم

 

رفتم جلو ‌چونشو گرفتم و سرشو بلند کردم

چشمای ابیش به قرمزی میزد اخمامو تو هم کشیدم و گفتم

 

×گریه کردی؟

 

+چی...ن

 

کلافه دستی به موهام کشیدم و گفتم

 

×ببین نمیدونم بهت چی گفتم که یکهو اینجوری شدی ولی اگه از حرفای من ناراحت شدی بدون منظوری نداشتم

نم دور چشماشو پاک کرد

 

+ن ربطی به تو نداره

 

×پس چی؟

 

+مربوط به گذشتس

 

فهمیدم دلش نمیخواد تعریف کنه واسه همینم زیاد پی گیر نشدم

 

کنار درخت رو زمین نشستم

لبخندی زدو گفت

 

+عب نداره شاهزاده رو زمین بشینه؟

 

متقابل‌لبخندی‌‌زدم 

 

×وقتی میام اینجا شاهزاده بودنو میزارم کنار

 

کنجکاو بهم نگا میکرد

به کنارم اشاره کردم

×بیا بشین

بدون حرفی اومد کنارم نشست و به درخت تکیه داد

×تنها کسی که از وجود همچین جایی خبر داره منم البته نینو هم میدونه همچین جایی وجود داره ولی دقیق جاشو نمیدونه تو اولین و تنها کسی هستی که اومدی اینجا

 

+واو چ خفن یه جورایی مخفی گاهته درست میگم؟

 

×درسته وقتی از همچی و همه‌کس خسته میشم میام اینجا ارامشی که اینجا داره تو هیچ جا پیدا نمیشه

 

+موافقم ولی حالا من فهمیدم که اینجا وجود داره

 

×خب....میتونی بهم قول بدی که به هیچ کس نگی اینجا وجود داره

 

انگشت کوچیکمو اوردم بالا

 

×قول؟

 

نگاهی به انگشتم انداخت لبخندی زدو انگشت کوچیکشو پیچید دور انگشتم

 

+قول

 

+میگم‌ زخمت‌‌درد نداره؟

 

×ن زیادیم بد نیست

 

یکم فکر کرد بعد مثل اینکه فکری به ذهنش رسیده باشه گفت

 

+میتونم زخمتو بخیه بزنم اینجوری زود تر خوب میشه میدونی نخ بخیه کم اورده بودم با خودم گفتم شاید واسه ملکه لازم بشه ولی الان ملکه لازم نداره میتونم واسه تو استفادش کنم

 

خوش نداشتم مثل این بچه‌سوسولا اخ و اوخ راه بندازم یه زخم ساده بود دیگه نیازی به این کارا نبود

 

×ن نمیخواد خوب میشه

 

+ولی اخه....

 

×گفتم که خوب میشه

 

باشه زیر لبی گفت

از جام بلند شدم 

 

×من دیگه میرم اگه دوست داری میتونی اینجا بمونی

 

از جاش بلند شد

 

+ن منم دیگه میرم تو

 

...........................

 

عصبی از جام بلند شدم صندلی با صدای بدی روی زمین گشیده شد

 

×پدر من نمیخوام....چرا نمیفهمین