🏔سرنوشت✒پارت۱۱

"F" · 06:30 1400/06/18

 


حتما اون دارویی که زدم رو زخمش باعث شده درد بگیره یا شایدم بسوزه ولی درمانش میکنه
دستمو گذاشتم رو پیشونیش تب داشت به خدمتکارای بیرون گفتم برام اب سرد و دستمال بیارن
یکم گذشت تا چیزایی که میخواستم رو برام اوردن 
دستمال رو خیس کردم و گذاشتم رو پیشونیش تا تبش رو بیاره پایین
.......................
شب شده بود و اون هنوز به هوش نیومده بود
تق تق تق

+بفرمایید

در باز شد و لوکا اومد تو لبخند مهربونی زد و گفت

لوکا،از صبح اینجایی حتما خسته شدی بهتره بری استراحت کنی

+ولی.....

لوکا،نگران نباش خدمتکارا اینجان

باشه ای گفتم و رفتیم بیرون

+اون خانمی که اون موقع درمانش کردم ......

لوکا،حالشون خوبه

+میخوام ببینمشون تا مطمئن بشم

لوکا،متاسفم ولی فکر نکنم پزشکای دیگه اجازه بدن بری

+اوهوم باشه

لوکا منو برد به یه اتاق اتاق بزرگی بود ولی دکورش قدیمی بود خیلی قدیمی

+اینجا چرا اینجوریه؟

لوکا،چجوریه؟

+اِم...خب...هیچی خیلی ممنون

رفتم تو و درو بستم  همه چیز اینجا خیلی عجیبه از مردم و لباساشون تا دکور اتاقاشون
یعنی من کجام؟
[دو روز بعد]