🏔سرنوشت✒پارت۱۰

"F" · 06:26 1400/06/18

 


از چیزی که دیدم جا خوردم لوکا هم مثل من چشماش گرد شده بود
یه زخم خیلی بزرگ و عمیق روی کتفش بود

+نکنه....صبر کن ببینم اینجا جای شمشیره؟

لوکا،حتما مال همین جنگ چند وقت پیشه

+جاااانم ؟!جنگ؟!

لوکا،اره جنگ این اقا هم مثل اینکه از دکتر میترسیده که زخم به این بزرگی رو به پزشک نشون نداده

+همینجور نگهش دار تا بیام

رفتم از تو همون وسایلایی که با خودم اورده بودم چیزایی که نیاز داشتم رو برداشتم

اول زخمشو تمیز کردم و روش دارو زدم
بعدم زخمو بستم

+حالا اروم بزارش

اروم گذاشتش رو تخت

+میتونی بری

لوکا،تو نمیخوای استراحت کنی؟

+ن ازش مراقبت میکنم تا بهوش بیا کلی سوال ازش دارم

لوکا،هر جور راحتی میگم برات یه چیزی بیارن بخوری

+ممنون 

لوکا رفت یه صندلی اوردم کنار تخت گذاشتم و روش نشستم 
خدمتکارا برام کیک اوردن داشتم میخوردم 
که صدای ناله ای به گوشم خورد سرمو برگردوندم  همونجور که بیهوش بود با اون درستش کتفشو گرفته بود  و ناله میکرد کیکو گذاشتم کنار
حتما اون دارویی که زدم رو زخمش باعث شده درد بگیره یا شایدم بسوزه ولی درمانش میکنه