🏔سرنوشت✒پارت۲۷

"F" · 18:56 1400/08/05


تا‌خواستم پتو رو بکشم رو سرم پتو رو قاپید و
از رو تخت بلندم کرد
+هی چی‌کار میکنی بزارم زمین

×نمیشه

رفت سمت در خواست ببرتم بیرون که گفتم

×کجا میری؟

×خیر سرت دکتری برو یه سر به مادرم بزن

+باشه بزارم زمین خودم پا دارم

گذاشتم رو زمین و گفت

× سه دقیقه وقت داری اماده بشی الیا برات لباس اورده گذاشته تو کمد برو بردار

بعدم رفت بیرون

از جام بلند شدم یه ابی به دست و صورتم زدم
در کمدو باز کردم یه عالمه لباس تو کمد بود یکی از یکی خوشگل تر یه ابیشو برداشتم 
هنوز کامل نپوشیده بودمش که در باز شد
 
×سه دقیقت تموم ......

حرفش با دیدن من تو اون وضعیت تو دهنش ماسید

خیلی هول جیغ زدم

+برو بیروووووون

اونم سریع درو بست نفسمو دادم بیرون و لباسو پوشیدم موهامم دم اسبی بستم و رفتم بیرون
پشت در ایستاده بود

《از زبان ادرین》

در باز شد و اومد بیرون 
 لباسِ خیلی بهش میومد  سرشو اورد بالا که چشم تو چشم شدیم نگاهشو ازم دزدید  و چشم غره ای بهم رفت

+چیه خوشگل ندیدی؟😐

الان وقت انتقام بود لبخند بدجنسی زدم و گفتم

×از قدیم گفتن دیدن خر صفا داره

خیلی حرصی گفت

+اینجوریاست؟برو خودت مادرتو در‌مان کن پسره گلابی

لبام عین یه خط صاف شد خواست برگرده تو اتاق که دستشو گرفتم

×بیا‌بریم

دستشو از تو دستم کشید 
باهم رفتیم اتاق مادرم نگاهبان درو برامون باز کرد و رفتیم تو مادرم رو تخت نشسته بود

تا منو دید لبخندی زد

دختره....یعنی مرینت رفت جلو و سلامی کرد
یکی از وسایلشو برداشت یه سرشو کرد تو گوشش و اون سرشو گذاشت رو قلب مادرم
خیلی شیطون رو کرد به مادرم