🏔سرنوشت✒پارت۲۶

"F" · 15:47 1400/08/02

بعد از روزها امدم😐😂

بپرین ادامه البته لایک و کامنت هم فراموش نشه😁 


×میسپارمش دستت از احترامم که هیچی نمیدونه سعی کنید زیاد دور و بر مقامات نرین که یه موقع ابرو ریزی نکنه

با لحن دلخوری گفتم

+هوی درست حرف بزن  ابرو ریزی چیه من خیلیم با ادبم 

×به‌نظرت گفتن هوی به شاهزاده کار درستیه

+خب.....(و اینجاس که سوت بلبلی به کار میاد😐😂)

الیا،من مراقبم شما میتونید برید

................

دیگه شب شده بود  از صبح کلی با الیا این ور و اون ور رفتیم گفته بود برام‌لباس اماده کنن و یکم از قصر رو هم نشونم داده بود دختر خوبی بود یعنی اونجور که فکر میکردم نبود اون یه ذره‌عشوه ای هم که میومد دست خودش نبود
تو اتاقم نشسته بودم و به درو دیوار زل میزدم

تق تق تق

+بفرمایید

در باز شد و یه خدمتکار با یه سینی اومد تو

خدمتکار،بانو براتو شام اوردم

+خیلی‌ممنون

خدمتکار،بانوی من لطفا تشکر نکنید

+عا....باشه

خدمتکار سینی رو گذاشت رو میز و رفت بیرون
به عذا های روی سینی نگا کردم عجب چه خوش قیافه خدا کنه مزشم خوب باشه

...............

با‌صدای تق تق در شمامو وا کردم

+ها؟کیه؟

الیا،منم الیا پاشو صبح شده

+من هنوز خوابم میاد

پتو رو کشید رو سرم و دوباره خواب رفتم

با تکونای کسی چشمامو باز کردم که با قیافه برزخی ادرین رو ب رو شدم

+چته چی میخوای

×بیدار شو

+نمیخوام

×نمیخوام چیه گفتم بیدارشو

چشمامو بستم و گفتم
+اگه برم‌میگردونی بیدار میشم

×بیدار نمیشی؟

خیلی مصمم‌گفتم

تا‌خواستم پتو رو بکشم رو سرم پتو رو قاپید و
از رو تخت بلندم کرد

 

 

واسه بعدی ۷ تا کامنت و۵ تاهم لایک😁