🏔سرنوشت✒پارت۱۵

"F" · 06:41 1400/07/04

 


یه نگاه بهم انداخت و گفت

+میشه یه لحظه بیاین بیرون

از جام بلند شدم

×من زود برمیگردم

باهم از اتاق رفتیم بیرون

+حالشون خوبه ولی ن به اون خوبی که تو اتاق گفتم 

×دروغ گفتی؟!

+اینجوری روحیه شون رو از دست نمیدن

×ولی بازم دروغ گفتی

+بهش میگن دروغ‌ مصلحتی(درست گفتم؟)

+ببین حوصله کل کل با تورو ندارم ولی کلی سوال ازت دارم که باید به تک‌تکشون جواب بدی
حالا هم باید پانسمان زخمتو عوض کنم وگرن بدتر میشه 

×لازم نکرده 

+میدونی چیه؟ کم کم دارم به این نتیجه میرسم ک تو رو خوبی نیومده

×چطور جرعت میکنی با من اینجوری حرف بزنی نکنه نمیدونی من کیم

+مشکل همینجاست اصلا نمیدونم تو کیی

بدون اینکه منتطر جوابی باشه گذاشت رفت
یعنی حتی یه‌ذره هم ازم نمیترسه؟

[۲و‌نیم ساعت بعد]
تو اتاقم نشسته بودم زخمم‌ هم درد میکرد هم میسوخت نمیتونستم دردشو تحمل کنم
به خدمتکار گفتم بره دختره رو بیاره چون فقط اون زخممو دیده بود
تق تق تق

×بیا تو

در باز شد و دختره اومد تو

+چی‌کارم داری

×چی‌کار کردی که زخمم انقدر درد میکنه و می‌سوزه  قبلا اینجوری نبود

+گفتی بیام که سرم غر بزنی؟

×نمیتونستم به پزشکای دیگه بگم بیان درد زخممو کم کنن

+اون وقت چرا؟!

×چون.....صبر کن ببینم داری از زیر زبونم حرف میکشی؟!