🏔سرنوشت✒پارت۱۵
یه نگاه بهم انداخت و گفت
+میشه یه لحظه بیاین بیرون
از جام بلند شدم
×من زود برمیگردم
باهم از اتاق رفتیم بیرون
+حالشون خوبه ولی ن به اون خوبی که تو اتاق گفتم
×دروغ گفتی؟!
+اینجوری روحیه شون رو از دست نمیدن
×ولی بازم دروغ گفتی
+بهش میگن دروغ مصلحتی(درست گفتم؟)
+ببین حوصله کل کل با تورو ندارم ولی کلی سوال ازت دارم که باید به تکتکشون جواب بدی
حالا هم باید پانسمان زخمتو عوض کنم وگرن بدتر میشه
×لازم نکرده
+میدونی چیه؟ کم کم دارم به این نتیجه میرسم ک تو رو خوبی نیومده
×چطور جرعت میکنی با من اینجوری حرف بزنی نکنه نمیدونی من کیم
+مشکل همینجاست اصلا نمیدونم تو کیی
بدون اینکه منتطر جوابی باشه گذاشت رفت
یعنی حتی یهذره هم ازم نمیترسه؟
[۲ونیم ساعت بعد]
تو اتاقم نشسته بودم زخمم هم درد میکرد هم میسوخت نمیتونستم دردشو تحمل کنم
به خدمتکار گفتم بره دختره رو بیاره چون فقط اون زخممو دیده بود
تق تق تق
×بیا تو
در باز شد و دختره اومد تو
+چیکارم داری
×چیکار کردی که زخمم انقدر درد میکنه و میسوزه قبلا اینجوری نبود
+گفتی بیام که سرم غر بزنی؟
×نمیتونستم به پزشکای دیگه بگم بیان درد زخممو کم کنن
+اون وقت چرا؟!
×چون.....صبر کن ببینم داری از زیر زبونم حرف میکشی؟!