🏔سرنوشت✒پارت۱۰
از چیزی که دیدم جا خوردم لوکا هم مثل من چشماش گرد شده بود
یه زخم خیلی بزرگ و عمیق روی کتفش بود
+نکنه....صبر کن ببینم اینجا جای شمشیره؟
لوکا،حتما مال همین جنگ چند وقت پیشه
+جاااانم ؟!جنگ؟!
لوکا،اره جنگ این اقا هم مثل اینکه از دکتر میترسیده که زخم به این بزرگی رو به پزشک نشون نداده
+همینجور نگهش دار تا بیام
رفتم از تو همون وسایلایی که با خودم اورده بودم چیزایی که نیاز داشتم رو برداشتم
اول زخمشو تمیز کردم و روش دارو زدم
بعدم زخمو بستم
+حالا اروم بزارش
اروم گذاشتش رو تخت
+میتونی بری
لوکا،تو نمیخوای استراحت کنی؟
+ن ازش مراقبت میکنم تا بهوش بیا کلی سوال ازش دارم
لوکا،هر جور راحتی میگم برات یه چیزی بیارن بخوری
+ممنون
لوکا رفت یه صندلی اوردم کنار تخت گذاشتم و روش نشستم
خدمتکارا برام کیک اوردن داشتم میخوردم
که صدای ناله ای به گوشم خورد سرمو برگردوندم همونجور که بیهوش بود با اون درستش کتفشو گرفته بود و ناله میکرد کیکو گذاشتم کنار
حتما اون دارویی که زدم رو زخمش باعث شده درد بگیره یا شایدم بسوزه ولی درمانش میکنه