🏔سرنوشت✒پارت۹

"F" · 06:06 1400/05/30

 


سرنوشت
پارت۹ 
+کم خونی،سوتغذیه و هزار چیز دیگه  نکنه بهش فقط اب میدادین😐

پزشک،این چه حرفیه ما بهترین غذا هارو بهشون میدیم

همون پسره موابیه گفت
_بهترین غذا هارو بهشون میدیم ولی نمیخورن
این چند وقت خیلی اذیت شدن

+خب همه برین بیرون

_واسه چی؟

+برا اینکه تو دست و پام نباشین😐

همه رو بیرون کردم

با یه مشت ازمایش فهمیدم گروه خونیش B-
مال منB+ چه جالب 
با یه مشت ازمایش دیگه کاری کردم که بتونم خونمو بهش بدم
خلاصه بعدتموم‌شدن کارم حس کردم نفساش منظم نیست حتما یه مشکلی داره 
هرچی گشتم مشکلو پیدا نکردم(مگه قایم موشکه؟)
صبر کنن ببینم  دستمو اروم روی کتفش فشار دادم که صورتش جمع شد مشکل همینجاست ولی مشکل زیر لباسشه حالا چی کار کنم  خب‌
این الان بیمارمه پس مشکلی نداره لباسشو دربیارم دکمه های لباسشو باز کردم 
ای جان عضلاتشو.... خودتو جمع کن دختر وای خیلی .....عه زشته چرا پسر مردومو دید میزنی....من کی پسر مردومو دید زدم
عه ای بابا خود در‌گیری دارم
از اتاق رفتم بیرون پسره مو ابیه با چند تا خدمتکار پشت در بود

+اِم‌.....اقای مو ابی

سرشو اورد بالا  و لبخندی زد

+میشه یه لحظه بیای؟

پسره اومد جلو

لوکا،اسمم لوکا ست
 
+خوشبختم لوکا ،میشه کمکم کنی؟

لوکا،البته

 باهم رفتیم تو اتاق همونجور که میرفتیم جای تخت گفتم

+ ببین متوجه یه چیزی شدم این اقا جای کتفش یه مشکلی داره تو باید یکم بلندش کنی تا من معاینش کنم

لوکا،صبر کن ببینم تو دکمه های لباسشو باز کردی؟

اخم وحشتناکی کردم و گفتم

+این اقا الان بیماره منه و این کار من هیچ مشکلی نداره😑

لوکا،خیل خب شوخی کردم چرا جوش میاری

+اروم بلندش کن

اروم بلندش کرد 
از چیزی که دیدم جا خوردم لوکا هم مثل من چشماش گرد شده بود
یه زخم خیلی بزرگ و عمیق روی کتفش بود