🏔سرنوشت✒پارت۲۹
بدون اینکه منتطر جوابی از من باشه رفت بیرون
امیلی،عجب دختری!
×کی بشه برشگردونم
امیلی،برو تا بیشتر از حرصی نشده😄
دست مادرمو بوسیدم و رفتم بیرون
پشت در منتظرم بود
+بریم اتاقت
لحنش دستوری بود با تعجب پرسیدم
×اتاقم؟
+اره دیگه میخوام زخمتو ببینم
×نمیخواد زخمم خوبه
+میری یا به امیلی خانم بگم؟
الانم تحدیدم کرد؟ در طول عمر هیچکس اینجوری باهام حرف نزده بود
دید از جام تکون نمیخورم رفت سمت اتاق مادرم
دستشو گرفتم که برگشت سمتم
×باشه بریم
باهم رفتیم تو اتاقم
+لباستو در بیار
با چشمای گرد شدم بهش زل زدم
کلافه نفسشو بیرون فرستاد
+نمیخوام بخورمت که باید زخمتو بررسی کنم
تازه دوهزاریم افتاد دکمه های پیرهنمو باز کردم و خواستم درش بیارم که یکهو درد کتفم تو کل بدم پیچید صورتم تو هم جمع شد
+بزار کمکت کنم
به کمک مرینت لباسمو در اوردم
رو تخت نشستم تا کارشو بکنه
اروم پانسمانم رو باز کرد
زخممو تمیز کردو دوباره بست
اومد جلوم نشست
+کتفت درد میگیره جوری که نفست بند میاد درست گفتم؟
×اوهوم
یه قوطی گرفت جلوم
+این یه نوع قرصه کارش شبیه انتیبیوتیکِ هم دردتو کم میکنه هم باعث میشه زود تر خوب بشی اینو مرتب سر ساعت باید بخوری
×من به اینا نیازی ندارم خودش خوب میشه
+میرم به مامانت میگما
اگه مادرم میفهمید حتما کلی غصه میخورد و این اصلا براش خوب نیست
،،،،،،،،
ثنا خانوم کچلم کردی اینم پارت😐 D:
لایک و کامنت فراموش نشه P: