🏔سرنوشت✒پارت۲۱

"F" · 09:56 1400/07/13


×مادرم...چی شده؟

خدمتکار،ایشون بالا اوردن الانم پزشکا همه اونجان

+بالا اورده؟اتاقشو نشونم بده

خدمتکار،ولی...

×هر‌چی میگه انجام بده

خدمتکار،لطفا دنبالم بیاین

دنبال خدمتکاره رفتم اون پسره هم پشت سرمون اومد 

بدو معتلی درو باز کردم و رفتم تو چندتا از همون پزشکا بلا سر خانمه بودن سریع رفتم کنارش رو به دکترایی که اونجا بودن گفتم

+چی‌شده؟

یکی‌شون ‌که از همه پیر‌تر به نظر میومدگفت

پزشک ۱،نمیدونیم بعد خوردن دارو اینجوری شدن

همونجور که نبض‌شو میگرفتم گفتم

+دارو چی بوده؟‌از دارو های من بهشون دادین؟

یه‌کی که از همه جوون تر و خوشتیپ تر و اقا تر....عه چی دارم میگم یکی از همون دکترا اومد جلو  و گفت

پزشک۲، ن بهشون عصاره شیرین بیان ،بادوم تلخ،و چند تا داروی گیاهی دیگه که همشونو باهم جوشونده بودیم دادیم(اینایی که گفتمو نرین بخورین همش گفته های وجیه/😐)

دارو ها مشکلی نداشت درسته شبیه همون دارو های من بود فقط سنتی تر 

+دارو ها که مشکلی نداشته چیزی دیگه ای ندادین؟

پزشک۲،ن ندادیم

اسم دارو هارو باخودم تکرار میکردم شیرین بیان.... بادوم تلخ.....بادوم.....تلخ....
یکهو بلند داد زدم

+بادوم

همه برگشتن سمتم

+ممکنه به بادوم حساسیت داشته باشن

پزشک۱،امکان نداره تو غذا های ایشون همیشه بادوم بوده


+بادوم شیرین شاید ولی بادوم تلخ چی؟ تاحالا بهشون دادین؟

پزشک۱،بادوم بادومه چ فرقی میکنه

پزشک۲،شاید درست بگن

همون پزشک پیر با تنفر نگاهی بهم انداخت و گفت

پزشک۱، اخه اون از علم پزشکی چی میفهمه

حیف جاش نبود وگرن جوری میزدمش که دردش با هیچ مسکنی ساکت نشه

×اون درست میگه

همه برگشتیم سمت شاهزاده

×چند وقت پیش که برای گردش رفته بودیم جنگل ملکه چند دونه بادوم تلخ خوردن و حالشون بد شد

+همینه دیگه حساسیت به بادوم تلخ

پزشک ۱،ولی عالیجناب....

×هرچی میگه انجام بدین

لبخند پیروز مندانه‌ای به روی پیرمرده زدم  که حرصی شد 

پزشک ۱،اگه این نباشه چی

+مسئولیتش با من

یکهو همه شروع کردن پچ پچ کردن