🏔سرنوشت✒پارت۲۰

"F" · 09:51 1400/07/13


وای فکر کن من تو گذشتم  من الان با شاهزاده سلسله اگراست حرف زدم  واو چه خفن 
............
یه نیم ساعتی گذشت و من هنوز روی تخت نشستم و به موقعیت خودم فکر میکنم
اگه اینجا گذشتس پس یعنی هر‌چی که اینجاست سالها بعد عتیقه میشه 
از جام بلند شدم چند تا گلدون و چند تا وسیله دیگه برداشتم و گرفتم بغلم دستام پر شده بود 
و جلومو نمیدیدم  صدای باز شدن در اومد

×تو که هنوز اینجا....صبر کن ببینم اونا دستت چیکار میکنه؟

+عه اومدی ببین میشه اینارو با خودم ببرم لطفا میتونی فکر کنی که اینارو به عنوان پاداش درمان مادرت برداشتم

همین‌جور که داشتم میرفتم یکهو پام به یه‌چی گیر کرد و همه گلدونا از دستم افتاد خودمم داشتم میوفتادم که دستی دورم حلقه شد و کشیدم سمت خودش چشمامو بستم و صدای شکستن گلدونا کل اتاق رو گرفت اروم چشمامو باز کردم تو بغل همون پسره شاهزادهه بودم
از بغلش بیرون اومدم و جلو گلدونای شکسته زانو زدم و تیکه هاشو تو دستم گرفتم داشت گریم میگرفت

×چیکار میکنی ولشون کن دستت میبره

اهی سردادم و با حرص گفتم

+هیچ میدونی اینا چندین میلیون یا شایدم میلیارد دلار می‌‌عرضه

×چی؟

+اینا عتیقه بوووود

×ببین اصلا نمیدونم داری چی میگی ولی بهتره اونارو ول کنی تا کار دستمون ندادی

از جام بلند شدم اونم خدمتکارا رو صدا کرد تا بیان گلدونای شکسته رو جمع کنن
نباید طمع کنم یه گلدون برمیدارم و میرم

+ببین میشه یه گلدون بهم بدی و بعد برم‌گردونی؟

×با گلدون مشکلی ندارم ولی راجب برگردوندنت فکر نکنم

+چی؟من میخوام برگردم

×نمیشه باید تا خوب شدن مادرم بمونی

+مادرت که خوبه من میخوام همین الان برگردم

خیلی ریلکس رو تختش دراز کشید و گفت

×نمیشه

تا خواستم چیزی بگم صدای در بلند شد

×بیا تو

در بازشد و یه خدمتکار اومد تو یه تعظیم کوچولو کرد و گفت

خدمتکار،شاهزاده ملکه...

تا اینو گفت شاهزاده از رو تخت پرید پایین

×مادرم...چی شده؟