🔥عنصر‌عشق💧پارت8

"F" · 11:51 1400/04/27

 


اونو‌مثل‌برادرم‌عزیز‌داشتم‌‌ ‌‌‌نمی‌دونستم‌که‌تو‌شرکت
من‌کار‌میکنه‌منو اون‌همیشه‌خدا‌باهم‌بودیم

‌من‌میرفتم‌خونشون‌اون‌میومد‌خونمون
چه‌دورانی‌داشتیم
‌بلند‌شدم‌ورفتم‌بیرون‌ادرین‌‌بیرون‌اتاق‌روی
صندلی‌ها‌نشسته‌بود


×خانم‌دوپن‌چنگ


+بلند‌شو‌بریم


×میتونم‌یه‌سوال‌بپرسم؟


+بپرس


×طراح‌شرکت‌کیه‌‌قبلا‌پدرتون‌طراحی‌میکردن


+‌طراح‌شرکت‌منم


×شما؟


+‌من‌‌تو‌نیویورک‌معروف‌بودم،‌‌راستی‌تو‌تو‌شرکت
چی‌کار‌میکنی؟


×من‌یکی‌از‌مدل‌ها‌هستم


+‌‌‌اون‌دختره‌اسمش‌چی‌بود؟؟؟


×کاگامی؟


+اره‌همون‌ اون‌چی؟‌اون‌تو‌بخش‌خیاطیه‌درسته؟


×بله‌ولی‌میشه‌اخراجش‌نکنین


+‌‌‌شاید


×لطفا


+تو‌چرا‌خواهش‌میکنی؟خودش‌باید‌بیاد‌خواهش‌کنه


[یک‌و‌نیم‌ساعت‌بعد]
‌کل‌شرکت‌رو‌گشتیم‌الان‌هم‌اومدیم‌‌‌تو‌‌غذا‌خوری
شرکت


×‌میتونم‌یه‌سوال‌بپرسم


+بپرس


×‌پدرتون‌اقای‌دوپن‌چنگ‌ چطور‌‌.....


+‌‌قرار‌بود‌پدر‌و‌مادرم‌با‌پدر‌مادر‌‌دوستم‌برن‌‌یه‌سفر‌
کاری‌‌ولی‌خب‌‌تصادف‌میکنن‌و‌....


دیگه‌نتونستم‌حرفمو‌ادامه‌بدم‌‌‌بغض‌گلومو‌گرفته
بود
‌یکهو‌یه‌لیوان‌اب‌اومد‌جلوی‌صورتم‌سرمو‌اوردم
بالا‌‌و‌لیوان‌رو‌ازش‌گرفتم


×‌ببخشید‌ننی‌خواستم‌یادتون‌بندازم


+‌ن‌مشکلی‌نیست


+‌بهتر‌برگردم‌دفترم‌که‌کلی کار‌دارم


‌بلند‌شدم‌و‌‌خواستم‌برم‌که....


×خانم‌دوپن‌چنگ.....


سرمو‌برگردوندم‌و‌گفتم


+‌‌لطفا‌وقتی‌‌جمع‌خودمونیه‌‌مرینت‌صدام‌کن


×اما...


+‌ادرین


×‌باشه


+‌نظرت‌چیه‌باهم‌بریم‌‌‌‌من‌کلی‌کار‌دارم‌و‌خوشحال
میشم‌یه‌دوست‌قدیمی‌کمکم‌کنه‌حالا‌میای؟